صفحه فیسبوک مکاشفه


مطالب را از آدرس بالا دنبال کنید

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه

قاشقی وجود ندارد...


شفاف و آرام، به دنیا می‌نگرم و می‌گویم: همه‌ی آنچه می‌بینم، می‌شنوم، می‌چشم، می‌بویم و لمس می‌کنم، آفریده‌ی ذهن من‌اند.
خورشید در کاسه‌ی سر من طلوع و غروب می‌کند. از یکی از معبدهایم طلوع می‌کند و در دیگری غروب.
در سر ِ من است که ستارگان می‌درخشند؛ اندیشه‌ها، آدم‌ها و حیوانات، در ذهن بی‌ثبات من، به گشت و چرا مشغول‌اند؛ آوازها و گریه‌ها صدف‌های پیچان ِ گوش‌هایم را پر می‌کنند و لحظه‌ای هوا را توفانی می‌سازند.
با نابودی سر ِ من، همه چیز - آسمان‌ها و زمین - ناپدید می‌شوند.
ذهن فریاد می‌کشد: "فقط من وجود دارم!"

*بیداری/نیکوس کازانتزاکیس