صفحه فیسبوک مکاشفه


مطالب را از آدرس بالا دنبال کنید

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه

غار افلاطون



افلاطون در کتاب جمهوری زندانیانی را تصور می‌کند با آتشی افروخته در پشت سرشان این زندانیان بسته در غل و زنجیر تنها می‌توانند سایه‌های افتاده روی دیوار مقابلشان را ببینند. آنها تصور می‌کنند تنها چیزی که وجود دارد همان سایه‌های بر روی دیوار است. اگر زندانیان از بند رها شوند و به سمت اشیایی که این سایه‌ها را در پشت سر آنها ایجاد کرده است بروند سرگردان می‌شوند. تنها تعداد محدودی از آدم‌های شجاع هستند که سفرشان را رو به رهایی از مسیری که از جلوی آتش می‌گذرد و سرانجام به بیرون غار می­رسد آغاز می‌کنند. آنان در بیرون از غار با جهان واقعی ملاقات می‌کنند. آنچه این تصویر را تا بدین پایه جذاب نشان می‌دهد این باور است که ممکن است ما شبیه زندانیان باشیم و هر آنچه را که معمولی می‌دانیم شاید تنها سایه و نمودی باشد و ممکن است جهان واقعی چیزی کاملاً متفاوت باشد. البته ما در زندگی عادی می‌توانیم به تفاوت میان آن دو پی ببریم. تکه چوب درون آب در ظاهر خمیده به چشم می‌آید اما به سادگی می‌توان اثبات کرد که کاملاً صاف است. اما اگر کاملاً تمام چیزهایی که در طول روزمره با آنها روبه‌رو می‌شویم، هر چیزی در زندگی روزمره‌مان فقط یک نمود است و کاملاً با واقعیت تفاوت دارد آنگاه هیچ وقت نمی‌توانستیم تصور کنیم که مرتب در حال فریب خوردنیم. تصور می‌کردیم که واقعیت همان است که ما می‌پنداریم و آنچه می‌بینیم همه‌ی امکان موجود برای دیدن است آنگاه اگر کسی از این پندار فراتر می‌رفت ذات حقیقی هر چیز را به دست می‌آورد لذا از نظر او دیگران زندانیان یک پندار موهوم بودند. می‌توان از ماجرای غار افلاطون تحلیل‌های متنوعی ارائه کرد اول آنکه این ماجرا «دعوت به خردورزی به جای عادت‌زدگی است». به عبارت دیگر دعوتی است به «تفلسف» در آغاز «تفلسف» درباره‌ی باورهایمان باید از یقین نسنجیده‌مان که آنچه ما دانش می‌پنداریم به واقع دانش است دست بکشیم. باید نسبت به همه باورهای بدیهی حتی موضع انتقادی داشته باشیم. دیگر اینکه داستان غار نظریات بی‌پرده افلاطون درباره‌ی ماهیت دانش را به ما نشان می‌دهد فلاسفه همواره علاقه داشتند که درباره‌ی دانش یعنی ماهیت حوزه و محدوده‌ی آنچه قابل شناسایی است به دست دهند. داستان غار نمایشی از این نظریه افلاطون است که تمام آنچه حواس به ما می‌نمایند فقط سایه است، نمودهایی جدا از واقعیت. برای افلاطون ما شبیه زندانیان درون غار هستیم تا حدی که جهانی را که به طور معمول آن را از طریق پنج حس می‌فهمیم جهانی واقعی می‌پنداریم. برای درک جهان آنگونه که واقعاً هست باید از این زندان بگریزیم.
برگرفته از :
http://www.ensani.ir/fa/content/118823/default.aspx